مرحوم میرزا(قدس سره) و دفاع از مظلومیت حضرت صدیقه ى شهیده(س)
فاضل محترم سیّد محمود غریفى مى گوید: «با جمعى از دوستان، بعد از القاى شبهات و موضع گیرى فقیه مقدس، میرزا جواد تبریزى(قدس سره)در مقابل سیّد بیروتى، شروع به فعالیت در جهت مقابله با خط منحرف کردیم[ من با یکى از طلاّب محترم از کشور سوریه با ماشین به سوى عربستان حرکت کردیم. در بین راه ماشین ما، لاستیک ترکاند و پس از آنکه چند مرتبه معلق زد، من از شدّت ضربه، از حال رفتم و دیگر چیزى متوجّه نشدم، اما دوستم که همراه من بود مى گوید: بعد از آنکه ماشین شروع به معلق زدن کرد، تو از پنجره ى ماشین به طرف بیرون پرتاب شدى و از ناحیه ى کمر به سنگ بزرگى که کنار جاده بود، اصابت کردى، به طورى که هیچ گونه حرکتى نداشتى. من مى شنیدم آنانکه دور و بر ماشین جمع شده بودند، خطاب به تو مى گفتند: این شخص مرده است! و در هر حال تو را از زمین بلند کرده تا به سردخانه منتقل کنند.
سیّد محمود مى گوید: مردم در حال انتقال دادن من بودند، ناگهان حرکتى در من مشاهده مى کنند، از این رو تصمیم مى گیرند که مرا سریع به بیمارستان برسانند. من بعد از چند روز کم کم چشمانم را باز کردم، امّا متوجّه شدم که اصلاً نمى توانم از جاى خود حرکت کنم و قادر به حرکت نیستم. بعد از چند روز که اصلاً حرکت نداشتم، تصمیم گرفتند مرا به کشور بحرین منتقل کنند که معالجه در کنار خانواده ادامه پیدا کند. یکى از شب ها در حالى که بر روى تخت از شدّت درد به خود مى پیچیدم، از خودم سؤال کردم، من چه کار کرده بودم که خدا مرا به این بلا دچار کرد ]لازم به تذکر است با ضربه اى که به کمر من وارد شده بود، اصلاً امیدى براى بهبودى وجود نداشت واکثر پزشکان از سلامت من مأیوس شده بودند و مى گفتند: شما دیگر قادر به راه رفتن طبیعى نیستید» در این فکر بودم ناگهان به یادم آمد که میرزا جواد تبریزى(رحمه الله) در مقابل سیّد بیروتى، (به خاطر تشکیکاتى که در قضایاى حضرت زهرا(علیها السلام)داشت) ایستاد و ما هم در کنار میرزا (رحمه الله) در مقابل آن شخص ایستادیم. به فکر فرو رفتم که نکند در حق آن شخص زیاده روى کرده ایم و شاید آن شخص نباید این قدر مورد هجوم قرار مى گرفت، غرق در تلاطم این افکار بودم، تا آنکه یک شب در عالم خواب خانمى باوقار و نورانى را دیدم «صحنه اى که قابل وصف نیست» پارچه ى سبزى در دست داشت، فهمیدم که بى بى است، حضرت فاطمه ى زهرا(علیها السلام) رو به من کرد و گفت: فرزندم! در مظلومیت من شک مى کنى؟ در ظلمى که بعضى در حق من روا داشتند؟